امروز جمعه، 31 فروردین 1403

وب‌نوشت‌های من

وب‌سایت شخصی علیرضا خندان

لته آیریش کرم

»لته آیریش کرم

مدتی بود در کافه‌ی یک دانشگاه کار می‌کردم و شب را هم همانجا می‌خوابیدم دخترهای زیادی می‌آمدند و می‌رفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان. اما این یکی فرق داشت وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد، یعنی فرق داشت! همان همیشگی من را میخواست همیشگی‌ام به وقت تنهایی! ...
اینجا همواره زمستان است

»اینجا همواره زمستان است

داغون، پرتوپلا و سیگار بدست لب بلوار نشسته بود نشستم جفتش و گفتم چیه این پاییز لعنتی همه نیومده میرن و تو تهش تنهایی! گفت همه رفتنی‌ان ولی دیر و زود داره بستگی به محل اقامتشون داره، باصفا باشی بیشتر میمونن گفتم دمت گرم حالا ما بی‌صفا؟ گفت جای باصفا هم آدم باصفا میخواد... ...
وقتی‌که الاغ شدم!

»وقتی‌که الاغ شدم!

تابستان سال 1389بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست. همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمر ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم. شیشه های هر دوتامون پائین بود. یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد. منم مستقیم بهش نگاه میکردم. ...