11/4
1403
از همون دوران نوجوانی شروع شد. راهنمایی که بودم داداشم یه سیستم دسکتاپ سرهم کرد و آورد گذاشت کنج اتاقش. اون زمان داشتن یه سیستم کامپیوتری تو خونهها هنوز مرسوم نبود و مثلا یه کالای لوکس به حساب میومد.
بهطبع این سیستم برای داداشم خیلی عزیز بود و همیشه مراقبت میکرد که بهترین کارایی رو واسش داشته باشه و منم تا اون زمان سررشتهای از کامپیوتر نداشتم؛ جالبه بدونید که دکمه پاور و ریستارت رو اوایل اشتباه میزدم
بیشتر سهم من از اون سیستم زمانی بود که داداشم خونه نبود و یواشکی میرفتم سراغش.
وقتی باهاش کار میکرد من مینشستم کنارش که ببینم چیکار میکنه که وقتی نیستش همون کارا رو منم انجام بدم.
اون زمان اینترنت پرسرعتی وجود خارجی نداشت و همون نت زغالی دایالآپ مرسوم بود و کارتهای اینترنت ساعتی که به میزان ساعتی که بهت میداد قیمت داشت. یادش بخیر صدای خودزنی مودم برای متصل شدن به اون دنیای جذاب و ناشناخته هنوزم تو گوشمه
اون موقع همه چیز از اینترنت اکسپلورر و هوم پیج یاهو شروع میشد.
بگذریم...
چند روز پیش یکشنبه بود...
دلم هوای نوجوونیم رو کرد..
جمعه که میشد دلم حال و هوای دیگهای پیدا میکرد یه حس شیرین ولی عجول برای رسیدن زودتر به یکشنبه
شنبهشب برای فرداش که آماده میشدم حتما یه صدتومنی باید لای پول توجیبیام میذاشتم چون صبح یکشنبه همیشه ده دقیقه زودتر برای من شروع میشد.
ده دقیقه زودتر برای رسیدن به دکه روزنامه فروشی توی راه مدرسه که فرق نمیکرد بارون باشه سرما باشه یا استرس امتحانات گاهوبیگاه!
هرجوری که بود یکشنبهها من باید به دکه میرسیدم
میرسیدم که از بستههای روزنامه جام جمی که کنار درب دکه میذاشتن بیاجازه اولین نسخه رو از زیر اون بندای محکم بستهبندی دربیارمُ یه صدتومنی بذارم زیر همون بند و اولین کاری که میکنم ببینم ضمیمه سرجاش هست یا نه
از ترس نرسیدن به صبحگاه روزنامه رو جا میکنم تو کیف و راه میافتم به سمت مدرسه...
ساعت اول میگذره
به ساعت دوم نرسیده دلم طاقت نمیاره و همونجور که استاد اقتصادینیا دبیر درس تعلیمات اجتماعی داره درسشو میده دستم میره تو کیف ُ روزنامه رو میارم بیرون میذارمش تو بخش جا کتابی نیکمت
ضمیمه رو در میارم میذارم روی روزنامه جوریکه راحتتر بتونم زیرچشمی بخونمش
همیشه از این بچه زرنگای درسخون ردیف اولی بودم؛ شایدم بخاطر ضعیف بودن چشام بود که اونجا مینشستم آخه حوصله عینک زدن نداشتم
همونجور دقیقهها میگذشت و من از اجتماعی هیچی نمیفهمیدم
فقط کلیک
کلیک بود که اون ساعت توی ذهن من مرور میشد
تا برسم خونه چندبار مرور میشد
کلیک شد خاطره قشنگم از یکشنبه ها...
(کلیک ضمیمهایست رایگان مختص به روزنامه جامجم و مرتبط با فناوری)